摘要:میزان اختیارات زمامداران در امور دنیوی و اخروی، و قلمرو و ضریب نفوذ دین و عالمان دینی در امور سیاسی، از جمله مسائل مهمی بوده است که در طول تاریخ اندیشه و عمل سیاسی، باعث دوری، نزدیکی و درهمتنیدگی دین و سیاست در عرصه عمل و نظر شده است. این مقاله با بهرهگیری از هرمنوتیک چندسویه به بررسی و مقایسه افکار ابنرشد و آکوئیناس، بهعنوان دو فیلسوف مشائیِ داعیهدار تلفیق دین و فلسفه، در پی آن برآمده که دریابد این دو، دین و دولت را در چه رابطهای با هم میدیدند و چگونه و تا چه حد به تلفیق و پیوند آن دو دست زدهاند. بدین منظور، این مقاله پس از بیان برخی مبانی فکری ابنرشد و توماس که در شکلگیری آرای سیاسی این دو مؤثر بوده، نشان داده است که رویکرد ابن رشد عقلگراتر و لذا در نسبتسنجی میان دین و دولت به وجه حداکثری دین اسلام در نسبتسنجی با دولت کمتوجه بوده است؛ در مقابل، آکوئیناس با وجود التزام به مسیحیت بدون شریعت کوشیده است روایتی از نقش دین در رابطه با دولت به دست دهد که جایگاه و قلمرو اقتدار دولت و کلیسا مشخص و معین باشد و میتوان گفت هر دو فیلسوف دولت را در رسیدن به سعادت که از نظر هر دو فیلسوف ارسطویی، غایت قصوای زندگی سیاسی است ناتوان دانسته، اما قلمرو استقلالی برای دولت قائل بودهاند. از این نظر اگرچه آکوئیناس نماینده رسمی تفکر مسیحی از جمله در بازسازی و تعیین جایگاه بایسته نهاد دین و دولت شمرده میشود، اما این منزلت درباره ابن رشد شناختهشده نیست. ضمن اینکه آرای هر دو متفکر در جهت سکولاریسم مورد بهرهبرداری قرار گرفته است.
关键词:ابنرشد;توماس آکوئیناس;دین و دولت;نظریه دولت;فلسفه سیاسی مشاء;سکولاریسم